دوموی. نیم عمر. (زمخشری). میانه سن. میانه عمر. نه جوان و نه پیر. (ناظم الاطباء). آن که نه جوان و نه پیر است. نه پیر و نه جوان. میان جوانی و پیری. که نه جوان و نه پیر باشد. کهل. (مرد). دومویه. کهله (زن)
دوموی. نیم عمر. (زمخشری). میانه سن. میانه عمر. نه جوان و نه پیر. (ناظم الاطباء). آن که نه جوان و نه پیر است. نه پیر و نه جوان. میان جوانی و پیری. که نه جوان و نه پیر باشد. کهل. (مرد). دومویه. کهله (زن)
میانه رو. معتدل. مقتصد. که کار نه به افراط کند و نه به تفریط. که در کارها حد وسط برگزیند. که در اعمال و اقوال میانه روی و اعتدال پیش گیرد: در دنیا سخت سختی و در دین بس سست و میانه کار و هنجامی. ناصرخسرو. میانه کار همی باش و بس کمال مجوی که مه تمام نشد جز ز بهر نقصان را. ناصرخسرو. و رجوع به میانه رو شود
میانه رو. معتدل. مقتصد. که کار نه به افراط کند و نه به تفریط. که در کارها حد وسط برگزیند. که در اعمال و اقوال میانه روی و اعتدال پیش گیرد: در دنیا سخت سختی و در دین بس سست و میانه کار و هنجامی. ناصرخسرو. میانه کار همی باش و بس کمال مجوی که مه تمام نشد جز ز بهر نقصان را. ناصرخسرو. و رجوع به میانه رو شود
معتدل. (منتهی الارب). نه این و نه آن و هیچ طرفی. (ناظم الاطباء) در تداول عوام دور از دو طرف افزونی و کمی. معتدل. نه حال افراط و نه تفریط. موسر. (یادداشت مؤلف) : اعتدال، میانه حال شدن در کمیت و کیفیت. (منتهی الارب)
معتدل. (منتهی الارب). نه این و نه آن و هیچ طرفی. (ناظم الاطباء) در تداول عوام دور از دو طرف افزونی و کمی. معتدل. نه حال افراط و نه تفریط. موسر. (یادداشت مؤلف) : اعتدال، میانه حال شدن در کمیت و کیفیت. (منتهی الارب)
سالی که در آن امساک باران واقع شود، (آنندراج)، خشک سال، (غیاث اللغات)، سال بسی بی باران، (ناظم الاطباء) : یک برگ سبز و یک گل سوری ببار نیست در این سیاسال امید بهار نیست، شیخ علینقی کمره ای (از آنندراج)
سالی که در آن امساک باران واقع شود، (آنندراج)، خشک سال، (غیاث اللغات)، سال بسی بی باران، (ناظم الاطباء) : یک برگ سبز و یک گل سوری ببار نیست در این سیاسال امید بهار نیست، شیخ علینقی کمره ای (از آنندراج)
ربعه. مربوع. (دهار). با بالایی نه بلند و نه کوتاه. میانه قامت. میان بالا. معتدل القامه. با قدی موزون و معتدل. متوسطالقامه (آدمی). که بالایی نه بسیار کوتاه و نه بسیار بلند دارد. آنکه قدی متوسط دارد نه دراز و نه کوتاه. (یادداشت مؤلف) : مردی بود مأمون به گونه اسمر و میانه بالا. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
ربعه. مربوع. (دهار). با بالایی نه بلند و نه کوتاه. میانه قامت. میان بالا. معتدل القامه. با قدی موزون و معتدل. متوسطالقامه (آدمی). که بالایی نه بسیار کوتاه و نه بسیار بلند دارد. آنکه قدی متوسط دارد نه دراز و نه کوتاه. (یادداشت مؤلف) : مردی بود مأمون به گونه اسمر و میانه بالا. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)